
«ن وَالقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند.» ... به نام خداوند لوح و قلم - حقیقت نگار وجود و عدم - خدایی که داننده ی رازهاست - نخستین سرآغاز آغازهاست ... وبگاه پیک ایران با محوریت موضوعات مختلف در شبکه های اجتماعی بنا شده و هدف اصلی آن اشتراک گزاری اطلاعات برای استفاده شما عزیزان میباشد. ... مرحبا ای پیکِ مشتاقان بگو پیغام دوست / تا کنم جان از سرِ رَغبت فدای نام دوست! حافظ
تبادل لینک هوشمند
ابتدا ما را با عنوان پایگاه رسانه ای پیک و آدرس peykiran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.
در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
ما را به جرم عشق مؤاخذه میكنند. گویا نمیدانندكه عشق گناه نیست! اما كدام عشق! خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا كه آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی؛ اما بزرگتر كه شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمیكرد؛ پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت. دیگر عشق را آموخته بودم؛ اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه. به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم؛ اما همه اینها بعداز مدت كمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو، فهمیدم كه عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها، عشقهای دروغین است. فهمیدم كه «لاینفع مال و لابنون» فهمیدم كه وقتی شرایط عوض شود، «یوم یفرالمرء من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه و...»
پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی كه با تو معاشقه كردم، یكباره به خود آمدم و دیدم كه من كوچكتر از آن هستم كه عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی كه معشوق من قرار بگیری. فهمیدم كه در این مدت كه فكر میكردهام عاشق تو هستم، اشتباه میكردهام؛ این تو بودهای كه عاشق من بودهای و مرا میكشاندهای. اگر من عاشق تو بودم، باید یكسره به دنبال تو میافتادم؛ ولی باز مستقیم آمدهام. حال میفهمم كه این تو بودهای كه عاشق بندهات بودهای و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره كردهای و هر شب به انتظار او نشستهای تا بلكه یك شب او را ببینی. حالا میفهمم كه تو عاشق صادق بندهات هستی. بنده را چه كه عاشق تو بشود. (عنقا شكار كس نشود دام بر گیر)
آری، تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میكردی و به انتظار یك صدا از جانب معشوقت مینشستی. اما من بدبخت ناز میكردم و شب خلوت را ازدست میدادم و میخوابیدم! اما تو دست برنداشتی و اینقدر به این كار ادامه دادی كه بالاخره من گریزپای را به جنگ آوردی، من فكر میكردم كه با پای خود آمدهام. وه چه خیال باطلی! این كمند عشق تو بود كه به گردن من افتاده بود. مرا كه به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هرگونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در كار تو حیران بودم و از كرم تو تعجب میكردم. آخر تو بزرگ بودی و من كوچك؛ تو كریم بودی و من لئیم! تو جمیل بودی و من قبیح! تو مولا بودی و من بنده و من .... .
وصیت نامه شهید. شهید ناصرالدین باغانی
نظرات شما عزیزان:
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 125
بازدید کل : 58477
تعداد مطالب : 1264
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1